من تمام هستی خویش را بی بهانه به توخواهم بخشید تا توازمن باشی.
توبیا ؛ که اگرآمدنت دیرشود و اگرآمدنت قصد پوچی باشد ،
من تو را ای همه خوب و تو را ای همه پاک تا دم مرگ نخواهم بخشید.
اگراز دوری رَه میترسی ، دستهای مرا که پُلی روی زمان می بندد و کوتاهترین فاصلۀ امن را به تو
می پیوندد به تو خواهم بخشید.
اگراز فاصله ها اگرازحرف کسان میترسی ، من جدا از دِ گران تو را دررگ هستی خویش و به هرذرهً
ذرات وجودم که پُرازخواهش توست محو و گم خواهم کرد.
اگرروزی بیایی و بدانم که دلت با دِ گریست ؛ من همان را به تو خواهم بخشید ؛
امّا دل حسرت کِش خود را که درآن خانه ومعوا داشتی دِگرازسینه برون خواهم راند.
با نگاهی نگران ، با نگاهی خونبار ؛ به دو نیمَش کرده.
آنکه خون کردی و زجرش دادی من همان را به تو خواهم بخشید. نیم دیگر، که شَوَد خانهً ویرانهً توآن
همان قلب من است که از این پس به همان تکه قناعت وَرزَم ، که درآن غم ، اشک خون میبارد
وآن اشک گران را که نشان غم واندوه من است به تو خواهم بخشید.
و تو را ای همه خوب و تو را ای همه ناپاک تا دم مرگ نخواهم بخشید.